میدانی اگر آن روزها که خانه ی لعنتی اش را میساخت و کامیون کامیون سنگ های آنچنانی از فلان جا میخرید که دیوار های پاسیو را فلان جور درست کند که گلدان هایش بهشان بد نگذرد
باید عقل سلیم و موثری در گوشش میخواند : «هی م.م حواست هست ؟
این خانه متعلق به توست میفهمی ؟ سند بزند این بی صاحاب مانده را تا صاحبش باشی ! »
ولی حالا اگر کسی هم بوده با این عقل سلیم و این گفته های شیوا ؛ کو گوش شنوا برای م.م!؟
وقتی از ده سالگی روی زمینی کار میکردی که اسم و رسمش به نام تو بود و سندش به نام دیگری ، باید به فکر روزهای اینده ی خودت هم میبودی ! دنیای بی رحمیست بهرحال ... مرگ و برادر و خنجر خبر نمیکنند!
قصدم این نیست که بگویم امروز زندگیمان را حرام فردای مردنمان کنیم که بچه ها مرده خوری بکنند و هار هار به ریشمان بخندند و دریغ از یک خدابیامرزی ! نه اصلا ! به هیچ وجه ...
ولی مسئولیت پذیری کجا میرود ؟؟؟؟ زن و بچه و زندگی چه میشود ؟!!
باید فرقی میان جوانی باشد که جیره خور پدر است و شب برایش مهم نیست کجا "کپه ی مرگش" را بگذارد بین کسی که زن و بچه و زندگی دارد و مسئولیتشان با اوست !
باید حتما فرقی باشد ... !
زندگی خودت را بکن ... در درجه ی اول این خودت هستی که مهمی ! ولی آن گوشه کنار های ذهنت حواست به اطرافیانت هم باشد ...
از من که گذشت ! از تو هم که خیلی وقت است گذشته ......
ولی این را بدان ... دردسر های امروزم و میان این آشفتگی ها دست و پا زدنم را تو هم مقصری !
انتظاری از تو نیست ... هیچ وقت هم نبوده ... ولی حداقل این یک بار گناهت را گردن بگیر حالا که دستان سنگینت از دنیا کوتاه است ....
برچسب : نویسنده : arezooyemaninast بازدید : 63